رفتم کنار خودم نشستم
آروم بغلش کردم
تنش پر از زخم بود
زخم هایی که عذابش میداد
چهره اش رنجور و بدنش ضعیف شده بود
وای به حال من!
همه این بلاهایی که به سرش اومده بود تقصیر منه
من ازش غافل شدم
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش
زل زدم به چشماش
آروم گفتم: من رو ببخش
لبخندی بهم زد و گفت :
تو تمام وجودمی
این یعنی که منو بخشید
نمی دونین چه حس خوبی بهم دست داد وقتی خودم خودم رو بخشید
کلی انرژِی گرفتم
واسه قوی کردن خودم
واسه یه زندگی نو
من دیگه از خودم بدم نمیاد
دیگه از دست خودم سیر و خسته نیستم
من با خودم آشتی کردم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: